جعلییات

نا محدود

جعلییات

نا محدود

حمام

باید مراقب بود.

به آخر که می رسم گرچه اغلب حادثه ای عجیب یا وحشتناک هم رخ نداده است.باز احساس می کنم که خرد و خسته ام.گویا جایی کسی پتکی بر مغزم کوفته است.

فرو رفته در غباری از درد و سر خوردگی.رویا هایم را از دست داده ام.

در مقابل تابلویی نشسته ام که جا به جایش زدگی و ریختگی دارد،نخ نما شده است،وپشت آن چیزی را می شود با یک نظر دید،چیزی که از دیدنش وحشت می کنم.

وارد خیابانی شده ام که ظاهراً برایم آشناست،اما جلوتر که می روم احساس می کنم که خطری در کمین است یا جلوتر زمین زیر پایم حا لاست که به ناگهان دهان باز کند.

سرخوردگی،روزمرگی،بی میلی،تنهایی،درماندگی،هیچ نیست.

خلاء است که دلهره ام را بر می انگیزد.

نظرات 5 + ارسال نظر
صبا شنبه 21 دی‌ماه سال 1387 ساعت 01:04 ق.ظ

حسه آشنایی هست
خلا!!!
قشنگ بود
:)

محمد چهارشنبه 25 دی‌ماه سال 1387 ساعت 12:46 ق.ظ http://thirtyeightam.blogsky.com

نه بابا؟ این طوری بود پس؟

حامد پنج‌شنبه 26 دی‌ماه سال 1387 ساعت 12:43 ب.ظ

عذر می خوام سوال می کنم. شما خودتون چند کیلویین؟

الهه جمعه 27 دی‌ماه سال 1387 ساعت 01:40 ب.ظ

هی مرد اجب اوزایی به خدا

امین دوشنبه 30 دی‌ماه سال 1387 ساعت 10:26 ق.ظ

نه بابا؟!!! بارکلا رحمون. باریکلا. خوب را افتادی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد