-
حمام
پنجشنبه 19 دیماه سال 1387 00:43
باید مراقب بود. به آخر که می رسم گرچه اغلب حادثه ای عجیب یا وحشتناک هم رخ نداده است.باز احساس می کنم که خرد و خسته ام.گویا جایی کسی پتکی بر مغزم کوفته است. فرو رفته در غباری از درد و سر خوردگی.رویا هایم را از دست داده ام. در مقابل تابلویی نشسته ام که جا به جایش زدگی و ریختگی دارد،نخ نما شده است،وپشت آن چیزی را می شود...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 آذرماه سال 1387 01:24
پارچه سیاه افتاد. همیشه صحنه براش خاموش بود.آسمان و زمین انگار صدائی نداشتند. رنگ ها همیشه مه آلود و دودی بودند. امّا فریاد چیزی بود که همیشه ازش صحبت می کرد.فریادی که گوش را پاره کند. همیشه چشم هاش طوری بود که انگار گریه توش خشک شده. همیشه لب هاش طوری بود که انگار به خودش می خنده. پارچه سیاه افتاد.نوری که آزار می...
-
آواز عصا
سهشنبه 26 آذرماه سال 1387 19:38
پدررضا گفت اگروقت داری یک سر بیا دفتر من،باید با هم حرف بزنند.همه می دونستیم معنی این حرف چیه. اما چیزی که شنیده بودیم از این قرار بود که او خواسته بود رضا درس رو بی خیال بشه واگه حتی می خواد ادامه تحصیل بده می تونه بره تو رشته های فنی و یا تجربی و یا هر چیزی غیر هنر.و رضا این کار رو نکرده.این شایعات راست بود یا دروغ؟...
-
NOT
جمعه 22 آذرماه سال 1387 21:19
ر:حرفی می خوای بزنی؟ ا:نمی دونم. نه. چراغ قرمز شده بود،ترجیح دادم برگردم و بایستم تا سبز شه. صوفی گلی بچین و مرقع به خار بخش وین زهد خشک را به می خوشگوار بخش همین طور که داشتم از خیابون رد می شدم اسم کوچه نیلوقر رو دیدم ، من رو یاد این انداخت که انتهای این خیابون پاساژی بود که خالد یه زمانی توش یک مغازه کوچیک روسری...